جدول جو
جدول جو

معنی سست خیز - جستجوی لغت در جدول جو

سست خیز
(نَ / نُو دی دَ / دِ)
تنبل. کند. کاهل:
در عالم اگر چه سست خیزیم
در کوچگه رحیل تیزیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبک خیز
تصویر سبک خیز
آنکه زود از جا برخیزد برای انجام دادن کاری، چست و چالاک، چابک، تندرو، جهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستخیز
تصویر رستخیز
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم السبع، روز رستاخیز، روز شمار، روز درنگ، قارعه، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم دین، روز پسین، یوم القرار، روز بازپرس، یوم الدین، فرجام گاه، یوم النشور، یوم الجمع، یوم التّناد، روز وانفسا، ستخیز، یوم الحساب، طامة الکبریٰ، رستاخیز، نشور، روز جزا، یوم التلاقی، روز امید و بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیل خیز
تصویر سیل خیز
جایی که سیل از آنجا سرازیر شود، زمینی که بیشتر از جاهای دیگر از آن سیل جاری شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سست ریش
تصویر سست ریش
مرد ریش دراز، احمق، ابله، ساده لوح، برای مثال سخت درماند امیر سست ریش / چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش (مولوی - ۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستاخیز
تصویر رستاخیز
به پا خاستن، جنبش، قیام، قیام عمومی
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز پسین، یوم الحساب، یوم الجمع، ستخیز، یوم السبع، یوم النشور، روز درنگ، طامة الکبریٰ، قارعه، یوم الدین، روز وانفسا، روز امید و بیم، روز رستاخیز، روز بازخوٰاست، یوم التلاقی، فرجام گاه، روز بازپرس، روز جزا، یوم التّناد، یوم دین، یوم الحشر، یوم القرار، روز شمار، نشور، رستخیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفت خیز
تصویر نفت خیز
زمینی که دارای معدن نفت باشد و از آن نفت بیرون آید
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جَ گَ تَ / تِ)
جائی که خوشرویان بسیار دارد: کش، شهری بود به ماوراءالنهر حسن خیز. قریۀ گیلی و درچۀ سلطان آباد عراق حسن خیز است. طراز، شهری است ّ حسن خیز، به ترکستان
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
مصحف و مخفف ’رستخیز’ = رستاخیز. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی رستاخیز است که قیامت و حشر و نشر باشد. (برهان) (آنندراج). رستخیز. (اوبهی). رجوع به رستخیز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
شاگرد و نومشق کشتی گیران چرا که بعد از تعلیم همه شاگردان استاد بجهت تعلیم با او کشتی گیرد. (بهار عجم و شرح از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
مناطق نفت خیز، جاهائی که معدن نفت دارد. که چاه نفت دارد. که در آنجا نفت استخراج کنند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دست ریخته. که با دست ریخته اند و طبیعی نیست: تپه های دست ریز خاکی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرکّب از: رستا، رسته، مرده + خیز، رستخیز. برخاستن مردگان. بعث. (فرهنگ فارسی معین)، روز قیامت و محشر. (ناظم الاطباء)، قیامت را گویند که محشر باشد. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 23)، قیامت. (از غیاث اللغات)، روزی که مردگان به امر خدا زنده گردند و به اعمال آنان رسیدگی شود. روز قیامت. محشر. (فرهنگ فارسی معین ج 5)، به ضم اول یعنی قیامت و معنی ترکیبی آن روییدن وبرخاستن است، و رستخیز نیز به همین معنی است. مؤلف گوید: این لغت در اصل راست خیز بوده یعنی ایستاده. چون روز قیامت تمام مردگان زنده شده به پای ایستند آن روز را روز راست خیز گفته اند و رستخیز مخفف آن است وترجمه آن به عربی روز قیام است یعنی راست ایستادن... (انجمن آرا) (از آنندراج)، در سراج اللغات رستاخیز و رستخیز بالضم است. (از آنندراج) (غیاث اللغات)، آقای پورداود گوید: کلمه رستاخیز مرکب از راست و خیز چنانکه رضاقلیخان هدایت در فرهنگ انجمن آرای ناصری پنداشته نیست، بلکه از لغت ایرست که در پهلوی ریستک و ریسته و یا ریست شده و به معنی مرده و درگذشته است ترکیب یافته و بنابراین رستاخیز یا رستخیز یعنی برخاستن مردگان... (یشتها ج 2 ص 332)، و نیز رجوع به حاشیۀ لغت رستاخیز در برهان قاطع چ معین شود. رستخیز. قیامت. ساعت. روز شمار. روز جزا. یوم الحساب. یوم الدین. یوم الفصل. یوم الحشر. یوم القیامه. یوم النشور. طامه. طامهالکبری. یوم التناد. یوم التنادی. حشر. نشر. نشور. عرصات. حاقه. قارعه. واقعه. ازفه. آزفه. صافه. معاد. یوم فزع اکبر. (یادداشت مؤلف) :
کفن پوشید و تیغ تیز برداشت
جهان فریاد رستاخیز برداشت.
نظامی.
سنان بر سینه ها سر تیز کرده
جهان را روز رستاخیز کرده.
نظامی.
زندگی مرگ گور رستاخیز
در کتب خوانده ای و میخوانی.
کمال الدین اسماعیل.
هین چه آوردید دستاویز را
ارمغان روز رستاخیز را.
مولوی.
مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما
به تمنای در حسرت رستاخیزیم.
سعدی.
روز رستاخیز کآنجا کس نپردازد به کس
من نپردازم به هیچ از گفتگوی یار خویش.
سعدی.
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز.
حافظ.
و رجوع به مترادفات کلمه و رستخیز شود، هنگامه. (ناظم الاطباء)، بمجاز، شور و غوغا و فریاد: رستاخیز و نفیر از علیاآباد بخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 580)، و سعادت و ظفر شهریاری بر او رستاخیز آورده. (راحهالصدور راوندی)،
- رستاخیز فکندن، هنگامه بپا کردن. غوغا افکندن:
ز آب جیحون گذشت و آمد نیز
در خراسان فکند رستاخیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رستاخیز. (فرهنگ نظام) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به رستاخیز و رستخیز در همه معانی و فرهنگ نظام شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
احمق. (غیاث اللغات). کنایه از احمق و بی عقل. (آنندراج) :
سخت درمانده امیر سست ریش
چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش.
مولوی.
که چه میگوید عجب این سست ریش
یا کسی داده است بنگ بیهشیش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
کنایه از مردم جلد و تند و زودخیز. (برهان). کنایه از مرد چست و چالاک که در سرانجام دادن کارها متوقف نشود. و اطلاق آن بر سایر حیوانات نیز آمده. (آنندراج). کنایه از مردم جلد و آن را سبک دست نیز گویند. (انجمن آرا). چست: امراءه القی، زن چست سبک خیز. (منتهی الارب) : شیر سخت بزرگ و سبک خیز و قوی بود. (تاریخ بیهقی).
سپه همچو آهو سبک خیز شد
سپهبد چو یوز از پسش تیز شد.
اسدی.
دگرباره بختم سبک خیز شد
نشاط دلم بر سخن تیز شد.
نظامی.
صبح گران خسب سبک خیز شد
دشنه بدست از پی خونریز شد.
نظامی.
بصحرا ز مرغان سبک خیزتر
بدریا در از ماهیان تیزتر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
جایی که سیل ازآن حرکت کند. (از فرهنگ فارسی معین). جایی که سیل از آن خیزد. آنجا که سیل از آن روان شود:
تا بدامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست.
حافظ.
ز سیل خیز فنا ایمن است قصر بقات
چنانکه حصن فلکها ز صدمت پلکن.
شمس فخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
زودخیز. تندخیز. جلدخیز. آنکه تند و سریع حرکت کند. تندرو:
ای فلک پیمای چست چست خیز
زانچه خوردی جرعه ای بر ما بریز.
مولوی.
رجوع به چست شود
لغت نامه دهخدا
(سُ پَ / پِ)
آنکه آهسته راه میرود و کندرو و تنبل. (ناظم الاطباء) :
سپه ماند از بردع و اردبیل
وز ارمینه سست پی یک دو خیل.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2708).
، پست نژاد. پست تبار:
من از تخمۀ بهمن و پشت کی
چرا ترسم از رومی سست پی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفت خیز
تصویر نفت خیز
جایی که از آن نفت بیرون آید: منطقه نفت خیز هفتگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیل خیز
تصویر سیل خیز
جائی که سیل از آنجا سرازیر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سست ریش
تصویر سست ریش
سست بنیاد ضعیف النفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحر خیز
تصویر سحر خیز
آنکه بامدادان زود از بستر خواب برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستخیز
تصویر رستخیز
برخاستن مرگان، قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس خیز
تصویر پس خیز
شاگرد و نومشق کشتی گیران نوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک خیز
تصویر سبک خیز
تیز رو چالاک چست، آنکه زود از خواب برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستاخیز
تصویر رستاخیز
برخاستن مردگان، روز قیامت و محشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک خیز
تصویر سبک خیز
تیز و تند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستاخیز
تصویر رستاخیز
((رَ))
رستخیز، قیامت، به پا خاستن مردگان، رستخیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جست وخیز
تصویر جست وخیز
((جَ تُ))
پرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سست ریش
تصویر سست ریش
ضعیف النفس، ساده لوح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستخیز
تصویر رستخیز
((رَ سْ))
رستخیز، قیامت، به پا خاستن مردگان، رستاخیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستاخیز
تصویر رستاخیز
محشر، معاد، آخرت، قیامت
فرهنگ واژه فارسی سره
آخرت، حشر، عقبا، عقبی، غاشیه، قارعه، قیامت، محشر، معاد، نشور، بعث، بیداری، جنبش، قیام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سحرخیز
متضاد: دیرخیز، تیز پا، چالاک، چست، چابک، تندرو
متضاد: کندرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد