روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم السبع، روز رستاخیز، روز شمار، روز درنگ، قارعه، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم دین، روز پسین، یوم القرار، روز بازپرس، یوم الدین، فرجام گاه، یوم النشور، یوم الجمع، یوم التّناد، روز وانفسا، ستخیز، یوم الحساب، طامة الکبریٰ، رستاخیز، نشور، روز جزا، یوم التلاقی، روز امید و بیم
روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یومُ السَبع، روزِ رَستاخیز، روزِ شُمار، روزِ دِرَنگ، قارِعَه، یومُ الحَشر، روزِ بازخوٰاست، یومُ دین، روزِ پَسین، یومُ القَرار، روزِ بازپُرس، یومُ الدین، فَرجام گاه، یومُ النُشور، یومُ الجَمع، یومُ التَّناد، روزِ وانَفسا، سَتخیز، یومُ الحِساب، طامة الکُبریٰ، رَستاخیز، نُشور، روزِ جَزا، یومُ التَلاقی، روزِ اُمید و بیم
به پا خاستن، جنبش، قیام، قیام عمومی روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز پسین، یوم الحساب، یوم الجمع، ستخیز، یوم السبع، یوم النشور، روز درنگ، طامة الکبریٰ، قارعه، یوم الدین، روز وانفسا، روز امید و بیم، روز رستاخیز، روز بازخوٰاست، یوم التلاقی، فرجام گاه، روز بازپرس، روز جزا، یوم التّناد، یوم دین، یوم الحشر، یوم القرار، روز شمار، نشور، رستخیز
به پا خاستن، جنبش، قیام، قیام عمومی روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روزِ پَسین، یومُ الحِساب، یومُ الجَمع، سَتخیز، یومُ السَبع، یومُ النُشور، روزِ دِرَنگ، طامة الکُبریٰ، قارِعَه، یومُ الدین، روزِ وانَفسا، روزِ اُمید و بیم، روزِ رَستاخیز، روزِ بازخوٰاست، یومُ التَلاقی، فَرجام گاه، روزِ بازپُرس، روزِ جَزا، یومُ التَّناد، یومُ دین، یومُ الحَشر، یومُ القَرار، روزِ شُمار، نُشور، رَستَخیز
مصحف و مخفف ’رستخیز’ = رستاخیز. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی رستاخیز است که قیامت و حشر و نشر باشد. (برهان) (آنندراج). رستخیز. (اوبهی). رجوع به رستخیز شود
مصحف و مخفف ’رستخیز’ = رستاخیز. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی رستاخیز است که قیامت و حشر و نشر باشد. (برهان) (آنندراج). رستخیز. (اوبهی). رجوع به رستخیز شود
مرکّب از: رستا، رسته، مرده + خیز، رستخیز. برخاستن مردگان. بعث. (فرهنگ فارسی معین)، روز قیامت و محشر. (ناظم الاطباء)، قیامت را گویند که محشر باشد. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 23)، قیامت. (از غیاث اللغات)، روزی که مردگان به امر خدا زنده گردند و به اعمال آنان رسیدگی شود. روز قیامت. محشر. (فرهنگ فارسی معین ج 5)، به ضم اول یعنی قیامت و معنی ترکیبی آن روییدن وبرخاستن است، و رستخیز نیز به همین معنی است. مؤلف گوید: این لغت در اصل راست خیز بوده یعنی ایستاده. چون روز قیامت تمام مردگان زنده شده به پای ایستند آن روز را روز راست خیز گفته اند و رستخیز مخفف آن است وترجمه آن به عربی روز قیام است یعنی راست ایستادن... (انجمن آرا) (از آنندراج)، در سراج اللغات رستاخیز و رستخیز بالضم است. (از آنندراج) (غیاث اللغات)، آقای پورداود گوید: کلمه رستاخیز مرکب از راست و خیز چنانکه رضاقلیخان هدایت در فرهنگ انجمن آرای ناصری پنداشته نیست، بلکه از لغت ایرست که در پهلوی ریستک و ریسته و یا ریست شده و به معنی مرده و درگذشته است ترکیب یافته و بنابراین رستاخیز یا رستخیز یعنی برخاستن مردگان... (یشتها ج 2 ص 332)، و نیز رجوع به حاشیۀ لغت رستاخیز در برهان قاطع چ معین شود. رستخیز. قیامت. ساعت. روز شمار. روز جزا. یوم الحساب. یوم الدین. یوم الفصل. یوم الحشر. یوم القیامه. یوم النشور. طامه. طامهالکبری. یوم التناد. یوم التنادی. حشر. نشر. نشور. عرصات. حاقه. قارعه. واقعه. ازفه. آزفه. صافه. معاد. یوم فزع اکبر. (یادداشت مؤلف) : کفن پوشید و تیغ تیز برداشت جهان فریاد رستاخیز برداشت. نظامی. سنان بر سینه ها سر تیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده. نظامی. زندگی مرگ گور رستاخیز در کتب خوانده ای و میخوانی. کمال الدین اسماعیل. هین چه آوردید دستاویز را ارمغان روز رستاخیز را. مولوی. مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما به تمنای در حسرت رستاخیزیم. سعدی. روز رستاخیز کآنجا کس نپردازد به کس من نپردازم به هیچ از گفتگوی یار خویش. سعدی. پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز. حافظ. و رجوع به مترادفات کلمه و رستخیز شود، هنگامه. (ناظم الاطباء)، بمجاز، شور و غوغا و فریاد: رستاخیز و نفیر از علیاآباد بخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 580)، و سعادت و ظفر شهریاری بر او رستاخیز آورده. (راحهالصدور راوندی)، - رستاخیز فکندن، هنگامه بپا کردن. غوغا افکندن: ز آب جیحون گذشت و آمد نیز در خراسان فکند رستاخیز. نظامی
مُرَکَّب اَز: رستا، رسته، مُرده + خیز، رستخیز. برخاستن مردگان. بعث. (فرهنگ فارسی معین)، روز قیامت و محشر. (ناظم الاطباء)، قیامت را گویند که محشر باشد. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 23)، قیامت. (از غیاث اللغات)، روزی که مردگان به امر خدا زنده گردند و به اعمال آنان رسیدگی شود. روز قیامت. محشر. (فرهنگ فارسی معین ج 5)، به ضم اول یعنی قیامت و معنی ترکیبی آن روییدن وبرخاستن است، و رستخیز نیز به همین معنی است. مؤلف گوید: این لغت در اصل راست خیز بوده یعنی ایستاده. چون روز قیامت تمام مردگان زنده شده به پای ایستند آن روز را روز راست خیز گفته اند و رستخیز مخفف آن است وترجمه آن به عربی روز قیام است یعنی راست ایستادن... (انجمن آرا) (از آنندراج)، در سراج اللغات رستاخیز و رستخیز بالضم است. (از آنندراج) (غیاث اللغات)، آقای پورداود گوید: کلمه رستاخیز مرکب از راست و خیز چنانکه رضاقلیخان هدایت در فرهنگ انجمن آرای ناصری پنداشته نیست، بلکه از لغت ایرست که در پهلوی ریستک و ریسته و یا ریست شده و به معنی مرده و درگذشته است ترکیب یافته و بنابراین رستاخیز یا رستخیز یعنی برخاستن مردگان... (یشتها ج 2 ص 332)، و نیز رجوع به حاشیۀ لغت رستاخیز در برهان قاطع چ معین شود. رستخیز. قیامت. ساعت. روز شمار. روز جزا. یوم الحساب. یوم الدین. یوم الفصل. یوم الحشر. یوم القیامه. یوم النشور. طامه. طامهالکبری. یوم التناد. یوم التنادی. حشر. نشر. نشور. عرصات. حاقه. قارعه. واقعه. ازفه. آزفه. صافه. معاد. یوم فزع اکبر. (یادداشت مؤلف) : کفن پوشید و تیغ تیز برداشت جهان فریاد رستاخیز برداشت. نظامی. سنان بر سینه ها سر تیز کرده جهان را روز رستاخیز کرده. نظامی. زندگی مرگ گور رستاخیز در کتب خوانده ای و میخوانی. کمال الدین اسماعیل. هین چه آوردید دستاویز را ارمغان روز رستاخیز را. مولوی. مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما به تمنای در حسرت رستاخیزیم. سعدی. روز رستاخیز کآنجا کس نپردازد به کس من نپردازم به هیچ از گفتگوی یار خویش. سعدی. پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز. حافظ. و رجوع به مترادفات کلمه و رستخیز شود، هنگامه. (ناظم الاطباء)، بمجاز، شور و غوغا و فریاد: رستاخیز و نفیر از علیاآباد بخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 580)، و سعادت و ظفر شهریاری بر او رستاخیز آورده. (راحهالصدور راوندی)، - رستاخیز فکندن، هنگامه بپا کردن. غوغا افکندن: ز آب جیحون گذشت و آمد نیز در خراسان فکند رستاخیز. نظامی
احمق. (غیاث اللغات). کنایه از احمق و بی عقل. (آنندراج) : سخت درمانده امیر سست ریش چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش. مولوی. که چه میگوید عجب این سست ریش یا کسی داده است بنگ بیهشیش. مولوی
احمق. (غیاث اللغات). کنایه از احمق و بی عقل. (آنندراج) : سخت درمانده امیر سست ریش چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش. مولوی. که چه میگوید عجب این سست ریش یا کسی داده است بنگ بیهشیش. مولوی
کنایه از مردم جلد و تند و زودخیز. (برهان). کنایه از مرد چست و چالاک که در سرانجام دادن کارها متوقف نشود. و اطلاق آن بر سایر حیوانات نیز آمده. (آنندراج). کنایه از مردم جلد و آن را سبک دست نیز گویند. (انجمن آرا). چست: امراءه القی، زن چست سبک خیز. (منتهی الارب) : شیر سخت بزرگ و سبک خیز و قوی بود. (تاریخ بیهقی). سپه همچو آهو سبک خیز شد سپهبد چو یوز از پسش تیز شد. اسدی. دگرباره بختم سبک خیز شد نشاط دلم بر سخن تیز شد. نظامی. صبح گران خسب سبک خیز شد دشنه بدست از پی خونریز شد. نظامی. بصحرا ز مرغان سبک خیزتر بدریا در از ماهیان تیزتر. نظامی
کنایه از مردم جلد و تند و زودخیز. (برهان). کنایه از مرد چست و چالاک که در سرانجام دادن کارها متوقف نشود. و اطلاق آن بر سایر حیوانات نیز آمده. (آنندراج). کنایه از مردم جلد و آن را سبک دست نیز گویند. (انجمن آرا). چُست: امراءه القی، زن چست سبک خیز. (منتهی الارب) : شیر سخت بزرگ و سبک خیز و قوی بود. (تاریخ بیهقی). سپه همچو آهو سبک خیز شد سپهبد چو یوز از پسش تیز شد. اسدی. دگرباره بختم سبک خیز شد نشاط دلم بر سخن تیز شد. نظامی. صبح گران خسب سبک خیز شد دشنه بدست از پی خونریز شد. نظامی. بصحرا ز مرغان سبک خیزتر بدریا در از ماهیان تیزتر. نظامی
جایی که سیل ازآن حرکت کند. (از فرهنگ فارسی معین). جایی که سیل از آن خیزد. آنجا که سیل از آن روان شود: تا بدامن ننشیند ز نسیمش گردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست. حافظ. ز سیل خیز فنا ایمن است قصر بقات چنانکه حصن فلکها ز صدمت پلکن. شمس فخری (از آنندراج)
جایی که سیل ازآن حرکت کند. (از فرهنگ فارسی معین). جایی که سیل از آن خیزد. آنجا که سیل از آن روان شود: تا بدامن ننشیند ز نسیمش گردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست. حافظ. ز سیل خیز فنا ایمن است قصر بقات چنانکه حصن فلکها ز صدمت پلکن. شمس فخری (از آنندراج)
آنکه آهسته راه میرود و کندرو و تنبل. (ناظم الاطباء) : سپه ماند از بردع و اردبیل وز ارمینه سست پی یک دو خیل. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2708). ، پست نژاد. پست تبار: من از تخمۀ بهمن و پشت کی چرا ترسم از رومی سست پی. نظامی
آنکه آهسته راه میرود و کندرو و تنبل. (ناظم الاطباء) : سپه ماند از بردع و اردبیل وز ارمینه سست پی یک دو خیل. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2708). ، پست نژاد. پست تبار: من از تخمۀ بهمن و پشت کی چرا ترسم از رومی سست پی. نظامی